در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا رضا نیکوکار برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
زندگی خسته کنندهست، خودت میدانی
مثل مرداب، کشندهست، خودت میدانی
هر سلامی که به من میشود اینجا، بانو!
حیلهی گرگ درندهست، خودت میدانی
آخر از دست تو یک روز دلم میمیرد
مرگ… آغاز پرندهست، خودت میدانی
توی این بازی تکراری شطرنج جنون
هر کسی باخت برندهست، خودت میدانی
نیمهی گمشدهای را که صدا میکنمش
بطن یک قلب تپندهاست، خودت می دانی
…تا که خون میچکد از دست دلم میگویی:
عشق، چاقوی بُرندهست، خودت میدانی!
دیدهای یک نفر پرنده شود، پر بگیرد، بدون سر باشد؟
سایهگستر شود، درختی که، تنهاش زخمی تبر باشد؟
دیدهای تاکنون پرستویی، روی مین آشیانه بگذارد؟
استخوانی بیاید و مثل قاصدکهای خوشخبر باشد؟
فکر کن دیدهای که یک شب ماه، روی دوشش ستاره بگذارد
یکنفر بعدِ رفتنش حتی، باز هم بهترین پدر باشد؟
همهی شهر میشناسندت، گر چه یک کوچه هم به نامت نیست
من ندیدم هنوز دریایی، از دل تو بزرگتر باشد
آن قدَر ارتفاع داری که، مرگ از تو سقوط خواهد کرد
زندگی بعدِ مرگ میآید، بیشتر در تو شعلهور باشد
هر چه نادیدنیست را دیدی، تا ابد سنت جنون این است:
عشق از هر دری بیاید تو، عقل باید که پشت در باشد
گیلان دوباره آب و هواش ابریست، با من بخوان ترانهی «باران» را
بگذار آب و شانه کند خاتون، دستان باد زلف پریشان را
با اینکه خط فاصله پررنگ است سدّی برای خاطرههایت نیست
وقتی که سیل میبرد این دل را، این تکهسنگ ساکت و بیجان را
از چالههای خالی تنهایی افتادهام به چاه تو، میبینی
دیوانه کردهاست پس از یوسف، پیراهنم اهالی کنعان را
صدها هزار آینه میمیرند وقت گلابگیری چشمانت
از شوق اینکه سرزده میآیی جارو زدم تمام خیابان را
عطری عجیب در غزلم پیچید وقتی که خواستم از تو بنویسم
معبه دل من است که میگیرد عطر گلاب قمصر کاشان را
تابوت، عطر پیکرت را میشناسد
این آسمان، بال و پرت را میشناسد
بگذار موشکها سرت را خورده باشند
این خاک، جسم بیسرت را میشناسد
پایی که جا ماندهست بر مین را نیاور
پرواز، پای دیگرت را میشناسد
کنعان نه… اینجا خاک خونین هویزهست
پیراهنی که مادرت را میشناسد
این اشکها، این گریهها، این چشمها هم
امضای خط آخرت را میشناسد
خوننامهات را چشم پر خون پدر خواند
او سینهی پهناورت را میشناسد
امروز میروید هزاران لاله از خاک
خاکی که بوی پیکرت را میشناسد
شانههایش دوباره میلرزید، مادرم زیر چادر گلدار
ذکرهایی که زیر لب میگفت توی دنیای ما نبود انگار
اشک میریخت، مهرهی تسبیح لای انگشتهاش میچرخید
در دعا عاشقانه میبوسید صورتش را فرشتهای هر بار
چین پیشانی تو را هر روز مُهر در هر نماز میبوسد
تو که اخلاص روزههایت را باز با گریه میکنی افطار
عطر و بوی بهشت را دارد تکهتکه گلیم خانهی ما
زیر پاهای مادرم عشق است و بهشتی که میشود تکرار
رو به چشمت نماز میخوانم کعبه انگار توی خانهی ماست
تا تو هستی همیشه میخوانند سورهی حمد، این در و دیوار