شعر در مورد دست
شعر در مورد دست,شعر در مورد دست بی نمک,شعر در مورد دسته گل,شعر در مورد دستها,شعر در مورد دست گرفتن,شعر در مورد دستشویی,شعر در مورد دست یار,شعر در مورد دستمزد,شعر در مورد دستبند,شعر در مورد دستگیری از دیگران,شعر درباره دست بی نمک,شعری در مورد دست بی نمک,شعر درباره دسته گل,شعر درباره دستها,شعر درباره گرفتن دست,شعر درباره دستشویی,شعر درباره دست یار,شعری درمورد دست یار,شعر در باره ی دست یار,شعر عاشقانه درمورد دست یار,شعر زیبا درمورد دست یار,شعر در مورد دست یار,شعر درباره دستبند,شعر در وصف دست,شعر در وصف دست بی نمک,شعری در وصف از دست دادن مادر,شعر در وصف از دست دادن عزیز,شعر در وصف از دست دادن پدر,شعر در وصف از دست دادن دوست,شعر در وصف از دست دادن مادر,شعر در وصف از دست رفتگان,شعر در وصف از دست دادن عزیزان,شعر در وصف از دست دادن برادر,شعر در وصف از دست دادن مادربزرگ,شعر در وصف غم از دست دادن مادر,شعر در وصف از دست دادن فرزند,شعری در وصف از دست دادن عزیز,شعری در وصف از دست دادن پدر,شعر در وصف غم از دست دادن پدر,شعری در وصف از دست دادن دوست,شعری در وصف از دست دادن برادر,شعر دست های تو,شعر در مورد دست های تو,متن شعر دستهای تو داریوش,شعر درباره دست های تو,شعر نو دست های تو,متن شعر دست های تو قیامت می کند,شعر دست,شعر دست بی نمک,شعر دستان تو,شعر دست در دست,شعر دستم بگرفت,شعر دست بی نمک,شعر برای دست بی نمک,شعر درباره دست بی نمک,شعر در مورد دست بی نمک,اشعار دست بی نمک,شعر دست های بی نمک,شعر در وصف دست بی نمک,شعری در مورد دست بی نمک,شعر نو دستان تو,شعر دستان گرم تو,شعر عاشقانه دستان تو,شعر گرمی دستان تو,شعر درباره دستان تو,شعری برای دستان تو,شعر در مورد دستان تو,شعر دست در دست هم دهیم به مهر,شعر دست در دست هم,شعر دست در دست تو,شعر دست در دست خدا,شعر عاشقانه دست در دست,متن شعر دست در دست خدا,شعر دست دستی صداش میاد,شعر دست دستی باباش میاد,شعر دست دستی,شعر دستم بگرفتو پا بپا برد,شعر مادر دستم بگرفت
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد دست برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم
شعر در مورد دست
یک دست ماه و دیگری خورشید
خاک زمین پامال من باشد
شعر در مورد دست بی نمک
دختر ِ چادر سفید ِ سینی ِ چایی به دست !
ای که هرگز در خیالم هم نمی آیی به دست!
شعر در مورد دسته گل
دست در دست خطر بود و نمی دانستم
دیده از حادثه تر بود و نمی دانستم
شعر در مورد دستها
به این شکسته بی دست و پای سرگردان
یقین گم شده اش را به عشق برگردان
شعر در مورد دست گرفتن
شاعری خسته ام از دست تو بیمار منم
راوی چشم تو در این همه اشعار منم
شعر در مورد دستشویی
همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم
شعر در مورد دست یار
اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارم
تو را نمی دهم از دست ، تا توان دارم
شعر در مورد دستمزد
در انتظار فرصتی از دست می روم
بعد از تو من به راحتی از دست می روم
شعر در مورد دستبند
با رفتن خود سُست کردی دست و پایم را
این دستمزدم بود؟…کم دادی بهایم را
شعر در مورد دستگیری از دیگران
در خودم غرق شدم ، دست به جائی نرسید
هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید
شعر درباره دست بی نمک
مثل پرنده ای که پر از دست داده است
یا شاخه ای که برگ و بر از دست داده است
شعری در مورد دست بی نمک
ماه بانو زیر چادر دست پنهان کرده بود
عشق را در لای پلک مست پنهان کرده بود
شعر درباره دسته گل
رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
شعر درباره دستها
می آید از دست زمان بر آشیانم سنگ
می بارد امشب از زمین و آسمانم سنگ
شعر درباره گرفتن دست
بی دست و پا نباش بگو دوست داری ام
ای قلب روستایی من! “ته بلامه سر”
شعر درباره دستشویی
خواهشـــی بـر لـب من هست ولـی تکـراری
مـی شود دســت از اعـــدام دلـــم بــرداری
شعر درباره دست یار
گفتم که در نبود تو از دست می روم
گفتی برو برو به جهنم !به تخته سنگ؟!
شعری درمورد دست یار
ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکهای کوچک به من میداد، دریا پیشکش
شعر در باره ی دست یار
تو را از دست دادم، آی آدمهای بعد از تو!
چه کوچک مینماید پیش تو غمهای بعد از تو
شعر عاشقانه درمورد دست یار
گیرم که مضطرب شده ای، غم گرفتهای
دست مرا چه خوب ، که محکم گرفتهای
شعر زیبا درمورد دست یار
با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم
شعر در مورد دست یار
دلم را می سپارم دست باران هرچه بادا باد
به دریاهای تقریبا خروشان هر چه بادا باد
شعر درباره دستبند
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
شعر در وصف دست
ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟
شعر در وصف دست بی نمک
عشق یعنی یک دروغ محض، نوعی درد سخت
دست از این کذب درد آور، از این باور بکش
شعری در وصف از دست دادن مادر
دست از این زندگی، از این بلای سهم گین
از جنایت های این دنیای زجر آور بکش
شعر در وصف از دست دادن عزیز
سنگ باشیم ولی در تن کوهی مغرور
دست از دشمنی آینه ها برداریم
شعر در وصف از دست دادن پدر
این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست !
اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟
شعر در وصف از دست دادن دوست
دست نامریی ِ باد و دسته های تار مو
وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود
شعر در وصف از دست دادن مادر
دست های من
پرده از وجودت کنار می زنند،
تو را در برهنگی بیشتری می پوشانند
تن هایی را در بدنت کشف می کنند
دست های من
تنی دیگر برای بدنت ابداع می کنند
شعر در وصف از دست رفتگان
به عدالتِ جهان مشکوکم
دستانت دور
اما
نفست جانِ من است…
شعر در وصف از دست دادن عزیزان
دست در گردن یاد تو چنانم که مپرس
آنچنان یاد تو افتاده به جانم که مپرس
شعر در وصف از دست دادن برادر
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد
شعر در وصف از دست دادن مادربزرگ
عطر صدای تو دلتنگم می کند
انگار پرتقالی را بارها چیده ام
دوباره بچینم
و منتظر باشم
عده ای برای شکستن شاخه هایم بیایند…
صدای تو
پونه ای خشک است
در دستانم
که هر چه بیشتر خُردش می کنم
بیشتر عطرش زندگی را برمی دارد.
شعر در وصف غم از دست دادن مادر
دستم را
به زیبایی تو نزدیک می کنم
و خواب از سرم می پرد
حتما که نباید
فنجان را سر کشید
گاهی قهوه از چشم ها
در جان می چکد.
شعر در وصف از دست دادن فرزند
صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
که ز دیدن تو بیهوش و ز گفتن تو مستم
شعری در وصف از دست دادن عزیز
مثل درختی که
به سوی آفتاب قد می کشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهشِ تو…
شعری در وصف از دست دادن پدر
عاشق شدن چه حال غریبی ست،خوب من!
لرزیدنِ نگاه و دل و دست و شانه هاست
دست به بند میدهم
گر تو اسیر میبری.
شعری در وصف از دست دادن دوست
مرا ببخش
اگر دوستت دارم و
کاری از دستم بر نمی آید
شعری در وصف از دست دادن برادر
از گندمزارها که می گذرم
دست ام به خوشه هاست
دلم با تو
از خیابان که می گذرم
یاد تو با من است
چشم ام به چراغ راهنما
راه که می روم با منی
کندتر از من قدم برمی داری
زودتر از من
به خانه می رسی.
شعر دست های تو
گران باش
بُگذار تا بَهایت را پرداخت کنند
آدمها
چیزهای مُفت را
مُفت از دست می دهند
شعر در مورد دست های تو
دست نیابد کسی به خاطر جمعم
زلف پریشان یار اگر بگذارد
هیچ نگردم به گرد عشق فروغی
جلوه حسن نگار اگر بگذارد.
متن شعر دستهای تو داریوش
دست هات دلم را برد
گفته بودم؟
حالا دست های تو
تمام ثروت من است
.
شعر درباره دست های تو
تو اگر می دانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از منِ خسته نمی پرسیدی
آه ای مَرد چرا تنهایی..؟
شعر نو دست های تو
دستهایم را بگیر…
شاید هنوز
نرفته باشی
شاید هنوز
نمرده باشم!…
متن شعر دست های تو قیامت می کند
آدم هایی که از رابطه های طولانی
بیرون می آیند خطرناکند،
چرا که آنها می فهمند می شود
یک چیزهایی را از دست داد و نمرد
شعر دست
آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد
آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم کرد
خواستم دست به مویش ببرم خواب شود
عطر گیسوش چنان بود که بی هوشم کرد.
شعر دست بی نمک
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق، تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی.
شعر دستان تو
باور ندارم رفته ای
وقتی که هرشب
با کوتاه ترین شعر
تو را به آغوش می کشم
باور ندارم نیستی
وقتی که هرشب
از دور دست ها
آنقدر می بوسمت
آنقدر می بوسمت
که به خواب می روم.
شعر دست در دست
چونان به من نزدیکی
که اگر جایی نباشم، تو نیز نیستی
چونان نزدیکی
که دستهای تو بر شانهام
گویی دستهای مناند
و هنگام که تو چشم میبندی
منم که به خواب میروم!
شعر دستم بگرفت
تنهایی
مهربانم کرده است
شبیه سربازی که
از روی برجک دیده بانی
برای تک تیرانداز آن سوی مرز
دست تکان می دهد
شعر دست بی نمک
سالها بعدِ رفتنت
هربار که از پنجره به کوچه نگاه می کنم
برایم دست تکان می دهی
با چمدانی که
همه چیز را بُرد
حتی همین کوچه را،
همین پنجره را،
چشم هایم را،
ادامه ی این شعر را…
شعر برای دست بی نمک
عشق
مثل رد دست تو روی هواست
نمی توانم به کسی ثابتش کنم
یا نشانش دهم
حالم که خوب است
یعنی دستانت از شب گیسوانم عبور کرده است
گیسوانم نفس می کشند.
شعر درباره دست بی نمک
چه فایده!
زنی باشی
با موهایی “بلند”،
وقتی آن دستی
که باید به موهات برسد،
همیشه “کوتاه” است…!
شعر در مورد دست بی نمک
اگرم نمیپسندی مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان
اشعار دست بی نمک
همه ی راه ها
که با پا پیموده نمی شوند.
دستت را به من بده…
شعر دست های بی نمک
مانند طفلی بازیگوش
قلبم را
چون بادکنکی در دست گرفته ای و
لای این شاخه های بلند
به بازی نشسته ای.
شعر در وصف دست بی نمک
لیوانی آب باشد
و خُردهای نان
و دستهای تو …
هیچ پرندهای
به اندازهی من
این قفس را
دوست ندارد…!
شعری در مورد دست بی نمک
از تمام نداشتهها
میتوانی به من فکر کنی
چگونه دستم را میگیری؟
چگونه آغوشت را برویم میگشایی؟
چگونه سرت را به سینهام میفشاری؟
مرا دوستتر بدار…
انگار که همین حالا از دستت خواهم رفت…
شعر نو دستان تو
عشق یعنی …
ترس از دست دادن تو.
شعر دستان گرم تو
گنج طلب کن ای پدر من
دست بجنبان دست بجنبان
شعر عاشقانه دستان تو
ساقیا از دست تو بس دست ها از دست شد
مست تو از دست تو پیوسته برخوردار باد
شعر گرمی دستان تو
آن نی بی دست و پا بستد ز خلق
دست و پای و دست و پای و دست پای
شعر درباره دستان تو
از دامن تو دست ندارم که دست نیست
بر دستگیر دیگرم ای دوست دست گیر
شعری برای دستان تو
سعدی غمش از دست مده گر ندهد دست
کی دست دهد در همه آفاق چنویی
شعر در مورد دستان تو
پیوسته دست بر سرم از عشق بود کار
هرگز به دست دست نگاری نداشتم
شعر دست در دست هم دهیم به مهر
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
شعر دست در دست هم
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید
که گفته سخنت می برند دست به دست
شعر دست در دست تو
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما
به دست باش که خیری به جای خویشتن است
شعر دست در دست خدا
آن که یک جرعه می از دست تواند دادن
دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
شعر عاشقانه دست در دست
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
متن شعر دست در دست خدا
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
شعر دست دستی صداش میاد
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
شعر دست دستی باباش میاد
کوتاه شد ز دامن ما، دست حادثات
تا دست خود بگردن مینا گذاشتیم
شعر دست دستی
ز دست غیر، مرا شکوه ای نماند، رهی
ولی شکایتم از دست خویشتن باقی است
شعر دستم بگرفتو پا بپا برد
در کفم از باغ الفت، خار ماند
رفت دل از دست و دست از کار ماند
شعر مادر دستم بگرفت
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
شعر در مورد دست
دامن دولت چو به دست اوفتاد
گر بهلی بازنیاید به دست