اشعار پروین اعتصامی
شعر پروین اعتصامی,شعر پروین اعتصامی سنگ قبر,شعر پروین اعتصامی اشک یتیم,نقد شعر اشک یتیم پروین اعتصامی,اشعار پروین اعتصامی اشک یتیم,معنی شعر پروین اعتصامی اشک یتیم,شعر های پروین اعتصامی اشک یتیم,شعر پروین اعتصامی به نام اشک یتیم,شعر اشک یتیم پروین اعتصامی با معنی,شعر کامل اشک یتیم پروین اعتصامی,متن شعر اشک یتیم پروین اعتصامی,اشعار پروین اعتصامی,اشعار پروین اعتصامی اشک یتیم,اشعار پروین اعتصامی کوتاه,اشعار پروین اعتصامی,اشعار پروین اعتصامی سیاسی,اشعار پروین اعتصامی گنجور,شعر پروین اعتصامی سنگ قبر,شعر پروین اعتصامی اشک یتیم,معنی شعر پروین اعتصامی اشک یتیم,شعر های پروین اعتصامی اشک یتیم,شعر پروین اعتصامی به نام اشک یتیم,شعر از پروین اعتصامی کوتاه,شعر های پروین اعتصامی کوتاه,اشعار کوتاه عاشقانه پروین اعتصامی,کوتاه ترین اشعار پروین اعتصامی,اشعار کوتاه زیبا پروین اعتصامی,اشعار کوتاه ناب پروین اعتصامی,شعر پروین اعتصامی گنجور,شعر در مورد بهار از پروین اعتصامی,شعر درباره بهار از پروین اعتصامی,شعر در باره مادر پروین اعتصامی,شعری در مورد مادر از پروین اعتصامی,شعر در مورد مادر از پروین اعتصامی,شعر درباره مادر از پروین اعتصامی,شعری در مورد نوجوانی از پروین اعتصامی,شعری درباره ی نوجوانی از پروین اعتصامی,شعر در مورد نوجوانی از پروین اعتصامی,شعر درباره ی نوجوانی از پروین اعتصامی,شعر درباره ی مادر از پروین اعتصامی,شعری در مورد پروین اعتصامی,شعری در باره پروین اعتصامی,درباره شعر پروین اعتصامی,شعر شهریار در مورد پروین اعتصامی,شعر کوتاه در مورد پروین اعتصامی,شعر درمورد پروین اعتصامی,درباره اشعار پروین اعتصامی,درمورد شعر پروین اعتصامی,شعر درباره ی پروین اعتصامی,شعری درباره ی پروین اعتصامی,شعر پروین اعتصامی درباره ایران,شعر پروین اعتصامی درباره حضرت موسی,شعر پروین اعتصامی درباره مسلمانی,شعری در باره ی پروین اعتصامی,شعر در مورد پروین اعتصامی,شعر پروین اعتصامی در مورد مادر مادر
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد پروین اعتصامی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنید
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه ، بسی سنگین است
هر که باشی و ز هرجا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هرچه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
خرم آنکس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است
شعر پروین اعتصامی
کاهلی در گوشهای افتاد سست
خسته و رنجور، اما تندرست
عنکبوتی دید بر در، گرم کار
گوشه گیر از سرد و گرم روزگار
دوک همت را به کار انداخته
جز ره سعی و عمل نشناخته
پشت در افتاده، اما پیش بین
زیر و بالا، دورتر، نزدیکتر
پرده می ویخت پیدا و نهان
ریسمان می تافت از آب دهان
درس ها می داد بی نطق و کلام
فکرها میپخت با نخ های خام
کاردانان، کار زین سان می کنند
گه تبه کردی، گهی آراستی
گه درافتادی، گهی برخاستی
کار آماده ولی افزار نه
دایره صد جا ولی پرگار نه
زاویه بی حد، مثلث بی شمار
این مهندس را که بود آموزگار؟!
کار کرده، صاحب کاری شده
وندرین یک تار، تار و پودهاست
پای کوبان در نشیب و در فراز
ساعتی جولا، زمانی بندباز
پست و بی مقدار، اما سربلند
ساده و یک دل، ولی مشکل پسند
اوستاد اندر حساب رسم و خط
آسمان، زین کار کردنها بری ست
کوها کارست در این کارگاه
کس نمیبیند ترا، ای پر کاه
می تنی تاری که جاروبش کنند؟
می کشی طرحی که معیوبش کنند؟
هیچ گه عاقل نسازد خانهای
نقش نیکو می زنی، اما بر آب
رونقی می جوی گر ارزندهای
دیبهای می باف گر بافندهای
کس ز خلقان تو پیراهن نکرد
وین نخ پوسیده در سوزن نکرد
کس نخواهد دیدنت در پشت در
غرق در طوفانی از آه و نمی
کس نخواهد دادنت پشم و کلاف
کس نخواهد گفت کشمیری بباف
بس زبر دست ست چرخ کینهتوز
پنبه ی خود را در این آتش مسوز
چون تو نساجی، نخواهد داشت مزد
رو بخواب امروز، فردا نیز هست
تا نخوردی پشت پایی از جهان
خویش را زین گوشه گیری وارهان
گفت آگه نیستی ز اسرار من
چند خندی بر در و دیوار من؟!
علم ره بنمودن از حق، پا ز ما
تو به فکر خفتنی در این رباط
فارغی زین کارگاه و زین بساط
در تکاپوییم ما در راه دوست
کارفرما او و کارآگاه اوست
گر چه اندر کنج عزلت ساکنم
شور و غوغایی ست اندر باطنم
دست من بر دستگاه محکمی ست
کارگر می خواست، زیرا کار بود
صنعت ما پردههای ما بس است
تار ما هم دیبه و هم اطلس است
ما نمیبافیم از بهر فروش
ما نمی گوییم کاین دیبا بپوش
عیب ما زین پردهها پوشیده شد
رخت بر بندم، روم جای دگر
گر سحر ویران کنند این سقف و بام
خانه ی دیگر بسازم وقت شام
گر ز یک کنجم براند روزگار
گوشه ی دیگر نمایم اختیار
ما که عمری پردهداری کردهایم
گاه جاروبست و گه گرد و نسیم
کهنه نتوان کرد این عهد قدیم
ما نمیترسیم از تقدیر و بخت
آگهیم از عمق این گرداب سخت
آنکه داد این دوک، ما را رایگان
پنبه خواهد داد بهر ریسمان
هست بازاری دگر، ای خواجه تاش
صد خریدار و هزاران گنج زر
نیست چون یک دیده ی صاحب نظر
تو ندیدی پرده ی دیوار را
چون ببینی پرده ی اسرار را
خرده میگیری همی بر عنکبوت
خود نداری هیچ جز باد بروت
ما تمام از ابتدا بافندهایم
بافتیم و بافتیم و بافتیم
پیشهام این ست، گر کم یا زیاد
من شدم شاگرد و ایام اوستاد
کار ما اینگونه شد، کار تو چیست؟
بار ما خالی است، دربار تو چیست؟
می نهم دامی، شکاری می زنم
خانه ی من از غباری چون هباست
آن سرایی که تو می سازی کجاست؟
خانه ی من ریخت از باد هوا
خرمن تو سوخت از برق هوی
من بری گشتم ز آرام و فراغ
تو فکندی باد نخوت در دماغ
ما زدیم این خیمه ی سعی و عمل
از برای ماست، نز بهر شما
گر به کار خویش میپرداختی
خانهای زین آب و گل میساختی
می گرفتی گر به همت رشتهای
داشتی در دست خود سر رشتهای
عارفان، از جهل رخ برتافتند
از دراز و کوته و بسیار و کم
رنگرز شو، تا که در خم هست رنگ
برق شد فرصت، نمی داند درنگ
گر بنایی هست باید برفراشت
ای بسا امروز کان فردا نداشت
نقد امروز ار ز کف بیرون کنیم
گر که فردایی نباشد، چون کنیم؟
شعر پروین اعتصامی سنگ قبر
پدر آن تیشه که برخاک تو زد دست اجل
تیشه ای بـود که شـد باعـث ویرانـی مـن
یوسـفـت نـام نهادند و بـه گـرگت دادنــد
مرگ گرگ توشد، ای یوسف کنعانی مـن
شعر پروین اعتصامی اشک یتیم
مـه گردون ادب بـودی و در خـاک شــدی
خـاک زندان توگشـت، ای مه زنـدانی مـن
از نـدانسـتن مـن، دزد قـضـا آگـه بــود
چـو تـو را برد، بخـنـدیـد به نادانـی مـن
معنی شعر پروین اعتصامی اشک یتیم
آنـکه در زیر زمین، داد سر و سامانـت
کاش میخورد غم بی سر و سامانی مـن
به سر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خـط که نوشتند به پیشـانی مـن
شعر های پروین اعتصامی اشک یتیم
رفـتی و روز مـرا تیره تـر از شـب کردی
بـی تــو در ظـلمتم ای دیــدۀ نــورانی مــن
بی تو اشک و غم حسرت، همه مهمان منند
قـدمی رنجه کـن از مـهر، به مهمـانی مـن
شعر پروین اعتصامی به نام اشک یتیم
صــفحه رو ز انـظار، نـهان مـیدارم
تـا نـخوانند در این صـفحه، پریشانی مـن
دَهر بسیار چو من سر به گریبـان دیده است
چـه تـفاوت کـندش سـر به گـریبانی مـن؟
شعر از پروین اعتصامی کوتاه
عضو جمعیت حق گشتـی و دیگر نخوری
غـم تـنهــایی و مهجـوری و حـیرانـی مـن
گـل و ریـحـان کــدامین چـمنت بــنمودنـد؟
کـه شکستی قـفـس، ای مرغ گلستـانی مـن
شعر های پروین اعتصامی کوتاه
مــن کـه قــدر گـهر پــاک تــو مـیدانستم
ز چـه مـفقود شـدی، ای گـُهر کــانی مـن
مـن کـه آب تـو ز سـر چـشـمه دل مـیـدادم
آب و رنگت چه شد، ای لاله نعمانی مـن؟
اشعار کوتاه عاشقانه پروین اعتصامی
من یکی مرغ غزل خوان تو بودم، چه فِتـاد
که دگـر گـوش نـدادی به نواخـوانی مـن؟
گـنج خود خـواندیم و رفـتی و بگذاشــتیم
ای عـجب بعد تـو با کیست نگهبـانی مـن؟
کوتاه ترین اشعار پروین اعتصامی
براهی در، سلیمان دید موری
که با پای ملخ میکرد زوری
بزحمت، خویش را هر سو کشیدی
ز هر بادی، پریدی چون پر کاه
چنان در کار خود، یکرنگ و یکدل
که فارغ گشته از هر کس، جز از خویش
نهاش پروای از پای اوفتادن
چرائی فارغ از ملک سلیمان
مرا در بارگاه عدل، خوانهاست
بخور در سفرهٔ ما، هر چه خواهی
به خار جهل، پای خویش مخراش
چو ما، هم صبح خوشدل باش و هم شام
چرا باید چنین خونابه خوردن
مبادا بر سرت پائی گذارند
مکش بیهوده این بار گران را
که موران را، قناعت خوشتر از سور
چو اندر لانهٔ خود پادشاهند
که ما را از سلیمان، بی نیازیست
نیفتد با کسی ما را سر و کار
بجای گرم خود، هستیم ایمن
ز سرمای دی و تاراج بهمن
چو ما، خود خادم خویشیم و مخدوم
من این پای ملخ ندهم بصد گنج
مرا یک دانهٔ پوسیده خوشتر
ز مور آموز رسم بردباری
مرو راهی که پایت را ببندند
راه امروز را مسپار فردا
بکوش اندر بهار زندگانی
منه پای از گلیم خویش بیرون
اگر زین شهد، کوتهداری انگشت
نباید جز بخود، محتاج بودن
هر آن موری که زیر پای زوریست
سلیمانیست، کاندر شکل موریست
شعری در مورد پروین اعتصامی
بلبلی از جلوه ی گل بی قرار
گشت طربناک بفصل بهار
در چمن آمد غزلی نغز خواند
تا که بشاخ گل سرخ آرمید
پهلوی جانان چو بیفکند رخت
با همه خردی، قدمش استوار
ز انده ایام نگردد زبون
پا ننهد جز بره خویشتن
مرغک دلداده بعجب و غرور
مور ندیدم چو تو کوته نظر
روز نشاط است، گه کار نیست
دولت جان پرور نوروز بین
هان مکش این زحمت و مشکن کمر
نغمهٔ مرغان سحرخیز را
معجزهٔ ابر گهرریز را
درمورد شعر پروین اعتصامی
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینهای آماده بهر تیرباران داشتن
شعر پروین اعتصامی درباره حضرت موسی
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
شعری در باره ی پروین اعتصامی
ای خوش اندر گنج دل زر معانی داشتن
نیست گشتن، لیک عمر جاودانی داشتن
عقل را دیباچهٔ اوراق هستی ساختن
وندران فرخنده گلشن باغبانی داشتن
دل برای مهربانی پروراندن لاجرم
جان بتن تنها برای جانفشانی داشتن
شعر پروین اعتصامی در مورد مادر مادر
ناتوانی را به لطفی خاطر آوردن بدست
یاد عجز روزگار ناتوانی داشتن
در مدائن میهمان جغد گشتن یکشبی
پرسشی از دولت نوشیروانی داشتن
شعر از پروین اعتصامی کوتاه
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن
پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین
خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن
عقل را بازارگان کردن ببازار وجود
بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن
بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن
گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز
جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن
چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان
شاخههای خرد خویش از بار، وارون داشتن
اشعار کوتاه زیبا پروین اعتصامی
بلبل آهسته به گل گفت شبی
که مرا از تو تمنائی هست
اشعار کوتاه ناب پروین اعتصامی
گفت فردا به گلستان باز آی
تا ببینی چه تماشائی هست
شعر پروین اعتصامی گنجور
پا بهرجا که نهی برگ گلی است
همه جا شاهد رعنائی هست
شعر در مورد بهار از پروین اعتصامی
قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبائی هست
شعر درباره بهار از پروین اعتصامی
نه ز گلچین حوادث خبری است
نه به گلشن اثر پائی هست
شعر در باره مادر پروین اعتصامی
گفت رازی که نهان است ببین
اگرت دیده ی بینائی هست
شعری در مورد مادر از پروین اعتصامی
عدسی وقت پختن، از ماشی
روی پیچید و گفت این چه کسی است
ماش خندید و گفت غره مشو
زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
شعر در مورد مادر از پروین اعتصامی
هر چه را میپزند، خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ، هر چه ریختهاند
تو گمان میکنی که خار و خسی است …